آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان سرزمین گمشده
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست. از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد. از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد. از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود. از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود. سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 21 :: نويسنده : محمود خموشی
فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,
ادامه مطلب ... سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 20 :: نويسنده : محمود خموشی
صدايم مي كند از دور يك ساحل نشين امشب و من گم مي شوم در حرف هاي او همين امشب چگونه با حضور بادها آرام بنشينم من؟ تمام رنج هايم مانده بر دوش زمين امشب اگرچه آتش ترديد مانده در صداي من ببخشايم اگر صد فرسنگ دورم از تو امشب
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 10 :: نويسنده : محمود خموشی
کـــره ای گــفــت بــــــــــه بابای خرش **** پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
وقـــت آن اســــت بـــــرای پســرت **** ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
مــاده ای خـــــــــــــــوشگـل و زیـبا گیری **** تـــو کــه هر روز به صحرا میری
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم **** ورنـــه از بـــی زنــــــــــی بــیمار شوم
پـــدرش گــفــت کــه ای کـــــره خَرَم **** ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی **** نـــه طــویـــــــــلــه ، نه جُلی نه کاهی
تـــو کـــه جــز خـوردن مال پــــــــــــدرت **** پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت
هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تورا **** یک جو از عقـــــــــــــ به سر نیست تورا
به چه جرأت تو زمــــن زن طـلــبی **** بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَـــــی
بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری **** بــهـــر مــــردم بــبــــــــــــــری تــو باری
بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری **** بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــــــــــــــل بـبـری
یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار **** تــا کــه راضـــــی شــود از تو آن یـــــــــــار
بـعــد بـایــد بـخری رخت عــــــــروس **** بـهـر آن مـاده خــر خـوب و مـــــلوس
جُــــــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا **** روی جُـــل نـقــــــــــش و نـگـاری زیـبـا
بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلــــــــــکاری **** بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری
وقــتی ایـــنـهــــــــــا بـــشـــود آمــاده **** بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه
می بــری مـــاده خــرت را حجـــــــله **** بــا تـــأنــی نَه کــه بـــا ایـــن عـجـله
بــشـنــو ایــن پــنـــــــــد ز بابای خرت **** پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت
تــا کـــه اســبــاب مــهــیـــــــــــا نشود **** موسم عــقـــــــد تــو بــر پا نشود
پــس از امــروز بــرو بر سرِ کار **** تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بــــــــــــار
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 12 :: نويسنده : محمود خموشی
باتوجه به گرانی مرع،این خانواده از ثروت بیشتری برخوردار است. شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 12 :: نويسنده : محمود خموشی
مناجات شب قدر بگذار تا بميرم در اين شب الهي ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 11 :: نويسنده : محمود خموشی
!!!!!!! استقلال 91جهان و پرسپولیس 232جهان پرسپولیس کیه؟ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 11 :: نويسنده : محمود خموشی
نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب ...
جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 11 :: نويسنده : محمود خموشی
اسپانیا در جام جهانی 2010 با کاپیتانی علی صادقی!! قهرمان شد. جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 10 :: نويسنده : محمود خموشی
امیدوارم حال کرده باشید ادامه را ببینید کفتون گورید چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 12 :: نويسنده : محمود خموشی
![]() دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 19 :: نويسنده : محمود خموشی
هو النور
ديدي دلت شکست
ديدي دلت شکست روي زمين ريخت،ريز ريز،تکه تکه
و آسمان باز آبي ماند! ديدي روح سبزت زير چرخ ماشين هاي خارجي لجن مال ميشد و
قيامت هم نشد ديدي پاهايت از خستگي زار ميزدند و همه آنها که شبها برايشان گريه ميکردي،روزها به خاطرشان از ابزارهاي انساني طعنه مي شنيدي حتي در کوچه بن بست، نم از باران و برکت،رحمت خدا به فکر کفش هاي پاره تو نبودند،آرام و مؤدب به فکر نگاه عشق هاي مغازه اي شان بودند! ديدي مردانگي مي ميرد، و فلک باز فلک ميماند ديدي آفت همه شکوفه هاي درخت سيب را کشت و طبيعت ساکت بود ديدي که مي مردي و خدا هم با تو ميمرد؟ ديدي عشق را سر بازار، با جنون و ابتذال حراج ميکردند و الهه اي حفاظتش نمي کرد!
ديدي خدا را شکستند، باز ساختند، شکل يک دستگيره ي زيبا براي دروازه قدرت! و هيچ فرشته اي از او دفاع نمي کرد! به خود مي گويي ديدي! ولي به ديدنت سوگند که نديدي! اگر مي ديدي امروز چشمي بودي، که دنيا به تو از آن نگاه ميکرد « دنيا تو را مي ديد نه تو دنيا را !»
اگر ديده بودي اصلا ميدانستي براي زندگي نيازي نيست ببيني! کاش همين حالا ببيني، که افسانه ها مي ميرند محبت يک دروغ است و شرف يک واژه براي زيبايي اتاق پذيرايي وجاهت
کاش همين حالا ببيني...اي کاش ببيني
اي کاش همين حالا که حرفت را در گوش ديوار زمزمه مي کني ببيني
که ديوار هم تو را نصيحت مي کند!
یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 10 :: نويسنده : محمود خموشی
شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 19 :: نويسنده : محمود خموشی
![]() ![]() |